خاطرات شروع دنیات

عشقه شیرینم

هانا جونم خوشگلم انقد خوشگل راه میری که دوستدارم ساعتها نگات کنم مامانی راه رفتنو خونه مامان جون یاد گرفتی چون ما کرونا داشتیمو تو ۱۱ روز پیش من نبودی ۱۱شب پیشم نخوابیدی من و بابا انقد دلتنگت میشدیم هروز همه فیلمایی که ازت داشتیمو نگاه میکردیم یه شب رفتیم پشت بوم حیاط خونه مامان جون از پشت بوم معلومه بابا صدات زد صداشو شنیدی هی داد میزدی بابا بابا انقد اون لحظه شیرین بود جفتمون گریه کردیم خدا هیچ مادر پدری رو از بچش دور نکنه🙁ولی تو دختر خوش اخلاق من این ۱۱روز اونجا بودی بدون اینکه ذره ای اذیتشون کنی من ۱۱روز شیرمو دوشیدم که سینم خشک نشه و خشک نشد ولی وقتی اومدی ۳ روز شیرمو نخوردی سینمو میدیدیو بوس میکردی بوس کردن با صدا هم از مامان جون یاد...
22 مرداد 1399

کرونا

هانا جونم عشقه دلم سه روز ک نبوسیدمت ندیدمت😔😔😔دلم واسه بغل کردنت تنگ شده  مامانی من و بابا کرونا گرفتیم 😖😷🤒 تو سه روز که رفتی خونه مامان جون دختر خوبی هستیو بهونه نمیگیری مامان جونم بهتر از من ازت نگهداری میکنه اما دلم تنگ شده واست دختر خوشگلم همش فیلمو عکساتو میبینم 😔🙁 لحظه شماری میکنم واسه اینکه خوب بشیمو روی ماهتو ببوسم مامان جون گفت یاد گرفتی راه بری قبل اینم میرفتی ولی با کمک من ولی الان دیگه خودت راه میری نفسم خیلی دلتنگتم فدات بشم یه وقتایی تلفنی باهام حرف میزنی از خودت صدا در میاری میخندی دوستدارم هانای قشنگم ...
7 مرداد 1399
1